هیچی...

 

یه عالمه حرف دارم، ولی نوشتنم نمیاد، دارم میترکم  

خداااااااااااااااااااااا

جلو نیا!

گمان می کنم که سخت شده ام!
گمان می کنم که تلخ شده ام!
گمان می کنم که سیب زندگی ام را کرم خورده است!
گمان می کنم که دیگر باید گفت: دَتس اینآف!

- نه! جلو نیا!
نمی خواهم تلخی وجودم ،
حس چشائیت را برای همیشه کور کند

حکایت من و تو ...

حکایت من و تو  

حکایت تشنه ای است که  

ظرف آبی گوارا را به او نشان می دهند و  

بعد می گویند :" فراموشش کن ! "  

هنوز هم تشنه ام

alone_with_the_sky_by_marielliott.jpg

درد دارم...

گاهی بعضی دردها آنقدر پر رنگ و دردناک است که هر چه فکر می کنی بین این همهمه جایی برای فریاد پیدا نمی کنی و ناچار سکوت می کنی پر بغض، پر فریاد!
این همه بغض ، این همه حرف را توی گلوی کدام چاه بریزم که خفه نشود؟!!!

فرار...

نمی دونم از خودم فرار می کنم یا از تو  
هر چی  که  هست ... 
خیلی دور شدم ... 
از خودم...  
از تو...

14o6qma.jpg

اعتراف"حسین پناهی عزیز"

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!

جنون...

 

تا جنون فاصله ایی نیست از اینجا که منم...

خدایااااااااااااا بیدار شو...

یه وقتا که می ری تو رویا دلت می خواد هرچی که هستو از تو رویا بیرون بکشیو لمسش کنی 

نمی دونم چی می خوام بگم، یعنی می دونما،نمی دونم چه جوری باید بگم 

اینروزا دلم می خواد رویاهامو از تو رویام بکشم بیرونو محکم بغل کنم تا پیشم بمونه 

خدایا یه چیزی شبیه معجزه می خوام 

اگه معجزه نمیشه، جسارت می خوام، اینکه دیگه برات کاری نداره! 

جسارت بغل کردن رویاهامو می خوام، میشنوی؟! 

می خواااااااااااااااااااااااااااام، زوددددددددددددددددددد

وقتی تو نیستی...

وقتی تو نیستی
با کاسه ای عکس ماه را
ازحوض بی ماهی حیاطمان
قرض می گیرم
و تا تو برگردی
هر شب کاسه ای ماه بدهکارم 

 

"یاور امیدی"

دلم معجزه می خواد...

من اینجا
دلم سخت معجزه می خواهد و
تو انگار
معجزه هایت را
گذاشته ای برای روز مبادا !

وقتی که عاشقی...

تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی
داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی
هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی
با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی
این عابران که می‌گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی
تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی

خدایا می شنوی؟!!

دوباره دلم شکست...از همان جای قبلی.. .!کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شروع نشوی.....کاش میشد فریاد بزنم: "پایان ".........دلم خیلی گرفته..... اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد! ............آدمها از دور دوست داشتنی ترند

خسرو شکیبایی عزیز، روحش شاد...

سلام ..
حال همه‌ی ما خوب است ..
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور ..
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند ..                              


با این همه عمری اگر باقی بود ..
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم ..
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان ..                                             


تا یادم نرفته است بنویسم ..
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود ..
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است ..
اما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا ..
شبیه شمایل شقایق نیست ..


راستی خبرت بدهم ..
خواب دیده‌ام خانه‌ای خریده‌ام ..
بی‌پرده ، بی‌پنجره ، بی‌در ، بی‌دیوار … هی بخند ..
بی‌پرده بگویمت ..
چیزی نمانده است ، من چهل ساله خواهم شد ..                                     


فردا را به فال نیک خواهم گرفت ..
دارد همین لحظه ..
یک فوج کبوتر سپید ..
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد ..                              


باد بوی نامهای کسان من می‌دهد ..                                
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری ؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد ..
ساده باشد ..
بی حرفی از ابهام و آینه ..


از نو برایت می‌نویسم ..
حال همه‌ی ما خوب است ..
اما تو باور نکن ..