سراب رد پای تو

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد

کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم

که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست که می دونم تورو دارم

واسه برگشتنت هرشب درارو باز میذارم

باور

کوچکتر که بودیم ایمانمان بزرگتر بود،بادبادک می ساختیم نمی ترسیدیم باد نباشد

تو کی هستی

تو کی هستی که برای رفتنت 

من باید از خودمم دل بکنم 

تو کی هستی و چی خوندی تو چشام 

که حالا تمام آرزوت منم

 

 

نمی خوام نگاه آخرت منو 

بسپره به بغض اولین گناه 

نمی خوام خدا خدا گفتن من 

گم بشه تو غربت یه اشتباه

حلالم کن

حلالم کن دم رفتن کمی بعد از پریشونی 

تو آوار نگاهی که تو هم با ما نمیمونی 

مسیر موندن و رفتن یکی بود و جدا شد باز 

تو پایان منو دیدی جدایی سخته از آغاز 

حلالم کن غریبونه توی این دل پر خونه 

حلالم کن غریبی که برات دل کندن آسونه 

حلالم کن به خونی که غروب ازخاک میجوشه 

حلالم کن به نوزادی که شیر از تیر مینوشه 

مگه میشه کنارت موند؟ هنوزم عشق بد حاله 

صبوری هم کم آورده خود شمشیر میناله 

حلالم کن به زخمایی که لب واکرده میخنده 

حلالم کن به عشقی که به چشمای تو پایبنده

می فهمم

به من بگو نگو ، نمی گویم؛  

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم 

 من می فهمم!!!

راه سوم

چه تنگنای سختی است! 

یک انسان یا باید بماند یا برود. 

و این هر دو 

اکنون برایم از معنی تهی شده است. 

و دریغ که راه سومی هم نیست!

دکتر علی شریعتی

بگذار شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید  

هر چند معنی جز رنج و پریشانی نباشد 

اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن

                                                               

چیزی، جایی، هرگز...

جا مانده است 

چیزی جایی 

که هیچ گاه دیگر 

هیچ چیز 

جایش را پر نخواهد کرد 

نه موهای سیاه و 

نه دندانهای سفید

غریب

مادربزرگ 

گم کرده ام در هیاهوی شهر 

آن نظر بند سبز را 

 که در کودکی بسته بودی به بازوی من 

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق 

خمره دلم 

بر ایوان سنگ و سنگ شکست 

دستم به دست دوست ماند 

پایم به پای راه رفت 

من چشم خورده ام 

من چشم خورده ام 

من تکه تکه از دست رفته ام 

در روز روز زندگانیم

بیکرانه

در انتهای هر سفر 

در آیینه 

دار و ندار خویش را مرور می کنم 

این خاک تیره این زمین 

پاپوش پای خسته ام 

این سقف کوتاه آسمان 

سرپوش چشم بسته ام 

اما خدای دل 

در آخرین سفر 

در آیینه به جز دو بیکرانه کران 

به جز زمین و آسمان 

چیزی نمانده است 

گم گشته ام ‚ کجا 

ندیده ای مرا ؟

عشق را چگونه می شود نوشت

عشق را چگونه می شود نوشت  

در گذر این لحظات پرشتاب شبانه  

که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت  

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است  

وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند  

من تو را...  

او را... 

کسی را دوست می دارم

زندگی

میزی برای کار... کاری برای تخت... تختی برای خواب... خوابی برای جان... جانی برای مرگ...   

مرگی برای یاد... یادی برای سنگ... 

این بود زندگی...!!

عشق از زبان دکتر علی شریعتی

عشق یک جوشش کور است

و پیوندی از سر نابینایی،

دوست داشتن پیوندی خودآگاه

واز روی بصیرت روشن و زلال.

 

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و

هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،

دوست داشتن از روح طلوع می کند و

تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.

 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،

و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد

دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.

 

عشق طوفانی ومتلاطم است،

دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.

 

 عشق جنون است

و جنون چیزی جز خرابی

و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست،

دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود

و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند

و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.

 

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،

دوست داشتن زیبایی های دلخواه را

در دوست می بیند و می یابد.

 

عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،

دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،

بی انتها و مطلق.

 

عشق در دریا غرق شدن است،

دوست داشتن در دریا شنا کردن.

 

عشق بینایی را میگیرد،

دوست داشتن بینایی میدهد.

 

عشق خشن است و شدید و ناپایدار،

دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.

 

عشق همواره با شک آلوده است،

دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.

 

ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،

از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.

 

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،

دوست داشتن جاذبه ای در دوست ،

که دوست را به دوست می برد.

 

 

عشق تملک معشوق است،

دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

 

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،

دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد

ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست

در خود دارد ،داشته باشند.

 

در عشق رقیب منفور است،

در دوست داشتن است که:

“هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”

که حسد شاخصه ی عشق است

عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند

و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید

و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و

معشوق نیز منفور میگردد

 

دوست داشتن ایمان است و

ایمان یک روح مطلق است

یک ابدیت بی مرز است

از جنس این عالم نیست.”

فراموش کن

  وقتی تو می گویی  فراموش کن من ناخواسته همه آن چیزهایی که فراموش کرده بودم را به یاد می آورم...... 

همین یک شب جایمان را عوض می کنیم من معشوق می شوم و تو عاشق باش من خیانت می کنم و تو فراموش کن... 

دلم هوایی شده

دلم برای عشقو عاشقی تنگ شده 

داره یواش یواش یادم میره 

دلم هوای یه هم دلو هم راه کرده 

من سختگیر شدم یا... 

هوای حوصله بد ابریست...